جدول جو
جدول جو

معنی په نماز - جستجوی لغت در جدول جو

په نماز
غروب شامگاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
امام جماعت، کسی که نماز بخواند و دیگران به او اقتدا کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از په پیاز
تصویر په پیاز
نوعی اشکنه که با پیه یا روغن، آب و پیاز درست کنند، برای مثال ای دریغا گر بدی پیه و پیاز / په پیازی کردمی گر نان بدی (مولوی - لغت نامه - په پیاز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نماز
تصویر بی نماز
کسی که نماز نخواند، حائض
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
چیزی که هرچه ته خود داشته باشد بنماید. (آنندراج). هر چیز صافی که ته آن نمایان باشد مانند جوی آب. (ناظم الاطباء) :
ازخشن پوشی برون آورد فیض گلخنم
تن قبای ته نما اکنون ز خاکستر گرفت.
کلیم (از آنندراج).
این مقام از بسکه نورانی سرشک افتاده است
خاک آن مانند آب صاف باشد ته نما.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امام. (السامی) (مهذب الاسماء). امام جماعت. مقتدا. امام که در نماز جماعت او پیش باشد و دیگران خلف او نماز خوانند. (آنندراج) : و امیر عادل رحمهاﷲعلیه را پیشنماز بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499).
جبهه سایان سجود در اجلال ترا
آسمان در صف پس آمدگان پیشنماز.
واله هروی
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ)
آنکه پشت امام یعنی پیشنماز نماز گزارد. مأموم: تقلب تو در نمازجماعت با پس نمازانت. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 141)
لغت نامه دهخدا
(پِهْ)
اشکنه. پیازو (پیاز آب) :
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
نقل است که وقتی خادمۀ رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکره الاولیاء). گفت توامروز چه خوردی ؟ گفت اندکی په پیاز. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ)
نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا:
شکر تو بر ما فرض است چو هر پنج نماز
بیشتر گردد هر روز و نگیرد نقصان.
فرخی.
ای مهر تو چون چهار طبع اندر خور
وز پنج نماز شکر تو واجب تر.
مسعودسعد.
زر که ترازوی نیاز تو شد
فاتحۀ پنج نماز تو شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر ماز
تصویر پر ماز
پر چین پر شکن پر شکن ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ناز
تصویر پر ناز
پر نخوت پر فیریدگی پر بطر پر غمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشنماز
تصویر پیشنماز
امام جماعت، مقتدا
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج نماز
تصویر پنج نماز
نمازهای صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا نمازهای پنجگانه
فرهنگ لغت هوشیار
اشکنه پیاز و (پیاز آب) : گفت تو امروز چه خوردی ک گفت: اندکی په پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نیاز
تصویر پر نیاز
سخت محتاج، نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا نماز
تصویر جا نماز
سجاده، جامه ای که در آن مهر و تسبیح نهند برای نماز گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نماز
تصویر پس نماز
ماموم، آنکه پشت امام جماعت نماز گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نماز
تصویر پس نماز
((پَ. نَ))
آن که پشت امام نمازگزارد، مأموم، مقابل پیش نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
((نَ))
امام جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
امام جماعت
فرهنگ واژه فارسی سره
امام
متضاد: ماموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غیبت کردن، سخن چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
پایمال
فرهنگ گویش مازندرانی
کمر به پایین، نشیمن، کپل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمینی که آفتاب بر آن نتابد
فرهنگ گویش مازندرانی
عصرانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
عصرانه
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام غروب آفتاب، عصر
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین آلوده به گل و لجن، زمین گل آلود و چسبناک که راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی